جدول جو
جدول جو

معنی یک دندان - جستجوی لغت در جدول جو

یک دندان
(یَ / یِ دَ)
همسال. همسن. (یادداشت مؤلف) : نخست دارالاماره و مجلس الوزاره که آن درگاه بارگاه سلطان است مشتمل بر دیوانخانه های مرتب... و خدم و حواشی و جوانان یک رنگ و یک دندان نوخاسته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 51)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بن دندان
تصویر بن دندان
در علم زیست شناسی ریشۀ دندان، پای دندان، در علم زیست شناسی لثه، کنایه از فرمان برداری، اطاعت، کنایه از میل، رغبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک دنده
تصویر یک دنده
لجوج، سرسخت، خودرای، یک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بندان
تصویر یخ بندان
شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک دندگی
تصویر یک دندگی
لجاجت، پافشاری، ایستادگی برای پیش بردن رای و نظر خود
فرهنگ فارسی عمید
تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دندان پیش. دندان مقدم بر دیگر دندانها، طعام اندک که قبل از خوراک خورند. چیزی که نهار بدان شکنند. (غیاث) :
هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون
کم است بهر یکی لمحه پیش دندانش.
شفائی (از فرهنگ نظام).
، پیشخورد. (مجموعۀ مترادفات ص 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + دندان، آنکه دندان ندارد. آنکه دندانش افتاده باشد. (ناظم الاطباء) ، بی اصل. رجوع به ریشه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ دَ)
ترجمه لثه است. (آنندراج). لثه. (فرهنگ فارسی معین) :
ترا در هر بن دندان بود لذت خداوندت
به هر نانی که گردانی ز هر حالت خبر دارد.
ناصرخسرو.
چون گذشت از لب او ریخت بچاه ذقنش
آب حیوان بخدا در بن آن دندان است.
علی خراسانی (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ دَ)
کثافت دندان. بار دندان. جرم دندان. طلم. طلی ّ. (منتهی الارب). رجوع به چرک شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
صفا و برق دندان:
بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت
که در دلم زده آتش بس آب دندانت.
نزاری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دندان سفید. (انجمن آرا). دارای دندان سپید. که دندان او چون سیم سپید بود:
سزدکه بگسلم از یار سیم دندان، طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسایی.
- سیم دندان شدن، شاد و خندان شدن:
همه دختران شاد و خندان شدند
گشاده رخ و سیم دندان شدند.
فردوسی.
که با تو چه گفت آنکه خندان شوی
گشاده لب و سیم دندان شوی.
فردوسی.
هر آنگه که بر بزم خندان شود
گشاده لب و سیم دندان شود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
دندان نیش را گویند که هریک از سباع و بهایم را باشد و آن را به عربی ناب گویند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دندان نیش که هریک از سباع و بهایم را میباشد. و همچنین مار نیز هست که بدان دندان نیش میزند و آن را به تازی ناب میگویند. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی یک دنده. لجاج. عناد. (یادداشت مؤلف). بر یک پا ایستادن کسی است در پیشبرد سخن خود چه درست و چه نادرست و به تازی لجاجت خوانند. (آنندراج). ستیهندگی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ اَ)
سروته یکی. که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون. (یادداشت مؤلف) :
زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی
مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
هم سن. همسال. (یادداشت مؤلف) :
نه شان ز دزدان ترس و نه از مصادره بیم
نه خشک ریش ز همسایه و ز هم دندان.
فرخی.
، باجناغ. همریش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ بَ)
یخ بند. فسردگی از بسیاری سرما. (ناظم الاطباء). موسم بسیار سرد که آبها یخ بندد. هوای سخت سرد که در آن آب بفسرد و یخ بندد: در آن یخ بندان او باآب حوض غسل کرد. یخ بندان فروردین گلها و شکوفه ها رامی سوزاند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یخ بند شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ دا نَ / نِ)
یکسان. (غیاث) (آنندراج). برابر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید
فرهنگ لغت هوشیار
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
کیفیت وحالت یک دنده: بیش ازاین نمیتوانم شاهد لجبازی و یکدندگی تو باشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ بندان
تصویر یخ بندان
سرمای زمستان و یخ بستن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ دندان
تصویر سگ دندان
دندان نیش که سباع و بهایم و ماران را هست ناب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دندانی مانند پیل دارد دارای دندانی طویل و بزرگ چون دندان فیل، دندان فیل عاج پیلسته: سرو ترگ گفتی که سندان شدست برو ساعدش پیل دندان شدست. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
دندان پیش دندان مقدم بر دیگر دندانها، طعام اندک که قبل از خوراک خورند چیزی که نهار بدان شکنند: هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کمست بهر یکی لمحه پیش دندانش. (شفائی)، پیشخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دندان
تصویر آب دندان
صفا وبرق دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بن دندان
تصویر بن دندان
لثه، بیخ دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ بندان
تصویر یخ بندان
((~. بَ))
شدت سرمای زمستان و یخ بستن آب، قسمتی از دوران چهارم زمین شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم دندان
تصویر هم دندان
((~. دَ))
هم نبرد، حریف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بن دندان
تصویر بن دندان
((بُ نِ دَ))
ریشه دندان، لثه، قصد، اراده، فرمانبرداری و اطاعت با میل و رغبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از با دندان
تصویر با دندان
((دَ))
استوار در کار، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک انداز
تصویر یک انداز
((~. اَ))
برابر، تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد
فرهنگ فارسی معین
1ـ اگر خواب ببینید هیچ دندانی در دهانتان نیست، نشانه آن است که برای پیش بردن اهدافتان توانایی کافی نخواهید داشت. دیدن افراد بی دندان در خواب، نشانه آن است که دشمنان برای بدنام کردن شما کوشش خواهند کرد -
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کسی که دندان های درشت و ناموزون دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
وک دندون
فرهنگ گویش مازندرانی